جدول جو
جدول جو

معنی خود نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

خود نمودن
(بُ بُ دَ)
خود را نشان دادن. خودنمایی کردن:
او را نمی توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی نماییم از غایت حقیری.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روی نمودن
تصویر روی نمودن
رو نمودن، روی نشان دادن، ظاهر شدن، توجه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو نمودن
تصویر رو نمودن
روی نشان دادن، ظاهر شدن، توجه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ کَ دَ)
با هم معامله کردن در خرید و فروخت. (آنندراج) :
چو سودا نموده به کاغذفروش
برآورده چون کاغذش در خروش.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نُ/ نِ / نَ)
خوش جلوه. خوش ظاهر. خوب منظر
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نُ / نِ / نَ دَ)
شکار کردن. صید کردن. صیادی:
از همت بلند به دولت توان رسید
آری به فیل صید نمایند فیل را.
صائب.
رجوع به صید کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَسْ سُ مَ دَ)
دور کردن. (یادداشت مؤلف). عنش. تعزیب. دحور. دحر. عذم. (منتهی الارب). رجوع به دور کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ بُ کَ دَ)
رخ نمودن. نشان دادن چهره و رخسار. آشکار و پیدا شدن. ظاهر شدن. (یادداشت مؤلف) :
شب تیره چون چادر مشکبوی
بیفکند و بنمود خورشید روی.
فردوسی.
چو شاه جهاندار بنمود روی
زمین را ببوسید وشد پیش اوی.
فردوسی.
چنین تا شب تیره بنمود روی
فرستاده آمد همی زین بدوی.
فردوسی.
تا این گل دوروی همی روی نماید
زین باغ برون رفتن ما را نبود روی.
فرخی.
به فال نیک ترا ماه روزه روی نمود
تو دیر باش و چنین روزه صد هزار گزار.
فرخی.
آنجا که حسام او نماید روی
از خون عدو گیا شود روین.
عسجدی.
روی ننمود خوب در مجلس
تا ندیدند در مصاف شکست.
مسعودسعد.
نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد
ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود.
مسعودسعد.
جمال منافع آن هرچه تابنده تر روی نماید. (کلیله و دمنه). صبح یقین از شب شبهت روی نماید. (سندبادنامه ص 280).
خرامان روز روشن روی بنمود
بسان نوعروسان چهره بگشود.
نظامی.
روز و شب می باشد آن ساعت که همچون آفتاب
می نمایی روی و دیگر بار روزن می بری.
سعدی.
امیدوار تو جمعی که روی بنمایی
اگرچه فتنه نشاید که روی بنماید.
سعدی.
ای که انصاف دل سوختگان می ندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی.
سعدی.
، توجه کردن به. (فرهنگ فارسی معین) ، روی کردن. روی آوردن. قرار دادن چهره بسوی. (از یادداشت مؤلف) :
روی به محراب نمودن چه سود
دل به بخارا و بتان طراز.
رودکی.
به دولت عالی ظفر و نصرت روی خواهد نمود. (تاریخ بیهقی). ملک را دشمنی صعب روی نمود. (گلستان) ، کنایه از حاصل شدن. (انجمن آرا) (آنندراج) (ازفرهنگ رشیدی). پدید آمدن. اتفاق افتادن. (ناظم الاطباء). وقوع. حدوث. پیش آمدن. بدست آمدن. (یادداشت مؤلف) :
هر آن سختی که با تو روی بنمود
گر آسان گیریش آسان شود زود.
ناصرخسرو.
تا آنگاه که ایشان را این اتفاق خوب روی نمود. (کلیله و دمنه). چون از این دواهی و شداید خلاص یابم و نجات روی نماید حقوق مناصحت و موافقت ترا به ادا رسانم. (سندبادنامه ص 207). شرح آنچه روی نموده بود بازگفت. (سندبادنامه ص 127). تدبیر آن چنانکه وقت اقتضا کند و مصلحت روی نماید تقدیم کنم. (سندبادنامه ص 239). خاتمت مرضی و عاقبت محمود روی نمود. (سندبادنامه ص 275).
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل
روی ننمود از شکال و از عمل.
مولوی.
این معنی عجم را در وقت غیبت احوص از قم و...روی نمود. (ترجمه تاریخ قم ص 254) ، در خاطر گذشتن. (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). گذشتن:
به خاطرم غزلی سوزناک روی نمود
که در دماغ خیال من این قدر می گشت.
سعدی.
، راه نمودن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از نجمن آرا) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ زَ کَ / کِ دَ)
ستیزه کردن:
ظالمی کآنچنان نماید شور
عادلانش چنین کنند به گور.
نظامی.
، بانگ و غرش نمودن:
شنیده ام که همیشه چنان بود دریا
که بر دو منزل از آواش گوش گردد کر
همی نماید هیبت همی نماید شور
همی برآید موجش برابر محور.
فرخی.
، ملاحت و زیبایی نشان دادن:
شهرۀشهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بُ اَ کَ دَ)
خوار کردن. پست کردن. بی اعتبار کردن. ناچیز کردن، ذلیل کردن. اذلال. اخزاء. استحقار. استصغار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
به سلامتی نوشیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به توس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ کَ دَ)
خوب جلوه کردن. خوش آمدن. خوش تجلی کردن. سازگار افتادن:
ای سیر ترانان جوین خوش ننماید
محبوب من است آنچه بنزدیک تو زشت است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
خروش کردن. خروش برآوردن
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ زَ دَ)
خفه کردن. خفه گردانیدن. رجوع به خفه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ صَ نِ / نَ دَ)
خفه کردن. غت ّ. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ بَ نِ / نُ / نَ دَ)
روی نمودن. نشان دادن رخسار. نمایاندن چهره چنانکه عروس، داماد وپدر و مادر او را. (از یادداشت مؤلف) :
روی بنما و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر.
حافظ.
، واقع شدن. حدوث. وقوع. رو کردن. (از یادداشت مؤلف) :
شما را چه رو می نماید در این
که بی نیکمردان مبادا زمین.
نظامی.
- رو نمودن چیزی، آشکار شدن و به ظهور آمدن. (آنندراج) :
چه دیده ای که بر آئینه مایلی شب و روز
ز ما نهفته مدار آنچه رو نمود آنجا.
آصفی (از آنندراج).
، روی آوردن. رو کردن. آمدن به سوی چیزی. (از یادداشت مؤلف) :
یک شه دیگر ز نسل آن جهود
در هلاک قوم عیسی رو نمود.
مولوی.
در میان گریه خوابش درربود
دید در خواب آنکه پیری رو نمود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
گوش دادن استماع کردن، مواظب بودن مراقب بودن مراعات کردن گوش داشتن: مسلمانان بنزدیک رسول آمدند و گفتند: یا رسول الله راعنا ما را مراعات کن و مارا بپای و گوش نما وحدیث مادار خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی نمودن
تصویر روی نمودن
نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی نمودن
تصویر روی نمودن
((نُ دَ))
توجه کردن، اتفاق افتادن، در خاطر گذشتن
فرهنگ فارسی معین